کد مطلب:315930 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:217

زبان حال ام البنین


ام البنین مضطر نالد چو مرغ بی پر

گوید به دیده ی تر من بال و پر ندارم



چون قمریان نالان، كوكو زنم به هر آن

كاندر حدیقه ی جان، سروی به بر ندارم



مرغ شكسته بالم، باید همی بنالم

در شاخ نونهالم، من نوثمر ندارم



در پیش آفتابم، از سوز دل كبابم

من خود در التهابم، با كس ضرر ندارم



غیر از محن دوایی صبح و مسا نیابم

جز خون دل غذایی، شام و سحر ندارم



دشمن كند نگاهم، سوزد ز سوز آهم

بر خصم دل سیاهم، زین به ظفر ندارم



ساكن به بیت الاحزان، چون فاطمه در افغان

او با دو شبل حیدر، من یك نفر ندارم



زن ها به من نگویید، ام البنین از این پس

من ام بی بنینم، دیگر پسر ندارم



عباس و عون و جعفر، و آن نوجوان دیگر

كشته شدند یكسر، حیدر مگر ندارم



عباس زار و خسته، از قید خویش رسته

پشت مرا شكسته، آوخ پسر ندارم



دستش جدا ز پیكر، زخم عمود بر سر

سوزد دلش چرا من، سوز جگر ندارم



[ صفحه 248]



فرق شكسته ی او، مانده است بی عمامه

زین رو بود كه من هم، معجر به سر ندارم



از یوسف عزیزم، تا پیرهن نیاری

من ای بشیر هرگز، نور بصر ندارم [1] .




[1] شهيد كربلا، ص 556، چاپ دوم.